حکایت شنیدنی
حکایت (چاپلوسی)
سلطان محمود را در حالت گرسنگی خوراک بادنجان بورانی پیش آوردند. خوشش آمد. گفت: «بادنجان طعامی است خوش.» ندیمی به تعریف از بادنجان پرداخت. سلطان چون سیر شد، گفت: «بادنجان سخت مضر چیزی است.» ندیم باز درباره مضرات بادنجان زیادهروی کرد. سلطان گفت: «ای مردک تا این زمان به تعریف از آن میپرداختی؟»
گفت: «من ندیم توأم، نه ندیم بادنجان. مرا چیزی باید بگویم که تو را خوش آید، نه بادنجان را».
عبید زاکانی ادیب توانا در این حکایت طنز به زیبایی، چهره نازیبای افراد چاپلوس را مینمایاند که میکوشند با چربزبانی، ضدارزشها را ارزش و بدیها را نیکی، پلیدیها را زیبا و یا برعکس اینها نشان دهند و مردم را بفریبند.
شگفتا که بیشتر افراد ضعیف و فرومایه که چیزی بارشان نیست و بر اثر روابط و زد و بندها به مقام و موقعیتی دست یافتهاند، از مدح و ستایش اینگونه افراد لذت میبرند و بساطشان را روز به روز گسترش میدهند، ولی افراد بالیاقت و شایسته که نیازی به تعریف و تمجید بیجا نمیبینند، به شدت با آنها مقابله میکنند.
امام علی علیهالسلام میفرماید: «زنهار پرهیز کن از چاپلوسی و تملق که از خصلت ایمان نیست».
ناگفته نماند تملق و چاپلوسی، شخصیت گوینده را تخریب و مخاطب را مغرور میسازد.